معلمي براي همه
معلمي براي همه
معلمي براي همه
نویسنده : معصومه سادات ميرغني
پدر، بچهاش را روي دوش گذاشته بود و در خيابان آرام آرام ميرفت. همين كه استاد از داخل ماشين، مرد را ديد گفت: آقاي مدني نگه داريد.
ماشين كه ايستاد، مرد را سوار كردند. استاد از او پرسيد: چرا بچهات را به دوش ميكشي، چه شده؟
مرد با ناراحتي گفت: مريض است. بايد در بيمارستان بستري شود، اما من پول ندارم! نميدانم چه كنم؟
استاد لبخندي زد و گفت: راضي هستي فرا او در بيمارستان بخوابانم؟
مرد كه از شوق بسيار، اشكش جاري شده بود، پاسخ داد: از خدا ميخواهم آقا!
آقاي مدني ماشين را روشن كرد و به طرف خانه مرد رفتند. روز بعد كودك را به بيمارستان بردند و استاد هزينه بستري شدن او را پرداخت و به آقاي مدني هم سفارش كرد: هر وقت از اين مريضها ديدي، به من بگو!1
نگاهي به برادرش كرد و گفت: محمدتقي! بيا با هم براي پدر و مادرمان مبلغي بفرستيم. محمدتقي با تعجب پاسخ داد: آخر آنها كه احتياج ندارند. برادر بزرگمان كمكشان ميكند. اين بار مرتضي لبخندي زد و گفت: «كمك به پدر و مادر باعث ميشود كه خداوند به انسان توفيق دهد. هرچه ما به آنها بيشتر كمك كنيم و از ما راضي باشيم، خداوند هم توفيقات ما را بيشتر ميكند.
هميشه همين طور بود. هرگاه پدر و مادرش را ميديد، دست آنها را ميبوسيد. بچهها هم اين كار را از پدرشان ياد گرفتند و دست پدربزرگ و مادربزرگشان را ميبوسيدند و با احترام كنار آنها مينشستند.
از بچهها درباره دوستانشان ميپرسيد: دوست، شخصيت انسان را تغيير ميدهد. مراقب باشيد دوستان شما چه كساني هستند؟
او مدام اين شعر را براي آنها ميخواند:
«تو اول بگو باكيان دوستي (زيستي)
پس آنكه بگويم كه تو كيستي»
وقتش را طوري تنظيم كرده بود كه به همه كارها برسد؛ مطالعه، نوشتن، باغباني، آبياري گلها، اسب سواري، پيادهروي، گفتن قصههايي از قرآن و آثار ادبي براي فرزندانش، ديدار پدر و مادر و اقوامش، كمك در كارخانه، رسيدگي به درس و مشق بچهها و... . هميشه سفارش ميكرد: «نبايد وقت را تلف كرد. هرچه از دست برود، .. شدني است، الا عمر و وقت».
مجتبي كار نادرستي انجام داده بود. پدر با ناراحتي نگاهش كرد و به او تذكر داد: پسرم! كار شما درست نبوده است.
گاهي كه موضوع خيلي جدي بود، پدر قهر ميكرد و مجتبي با وجود خردسالياش، احساس عجيبي ميكرد. انگار دنيا برايش تاريك ميشد. دلش خيلي ميگرفت. او از پدر معذرت ميخواست و ديگر خطايش را تكرار نميكرد.
عاليه خانم داشت از سفر زيارتي مشهد برميگشت. مرتضي، پنير، كره و نان تازه گرفت و صبحانه را حاضر كرد و هديهاي براي همسرش خريد. او خانه را نيز جارو كرد. همه جا مرتب بود. به اتاق بچهها رفت. آنها را صدا كرد و گفت: بياحترامي است مادرتان بيايد و شما خواب باشيد.» بچهها بلند شدند و مثل پدرشان به استقبال مادر رفتند.2
دور هم توي اتاق نشسته بودند. استاد هندوانهاي را با دقت بريد و يكي يكي دست بچهها داد. فرزندانش با شادي مشغول خوردن هندوانه شدند. هيچ كدام حتي براي لحظهاي فكر نكردند كه هندوانه ديگري بيشتر است. مطمئن بودند پدر مثل هميشه، به اندازه و درست به آنها خوراكي داده است.
چند تن از روحانيان محله نزد او آمدند و گفتند: فلاني مدام به شما و كتابهايتان بد و بيراه ميگويد. ديگر ما را كلافه كرده. اجازه بدهيد او را برداريم و شخص ديگري را بياوريم.
با ناراحتي پاسخ داد: نه! آن بنده خدا هشت فرزند دارد. خدا نكند ما باعث شويم از نان خوردن بيفتد. توهين به من اشكالي ندارد. قاضي نهايي خداست. دعا كنيد در پيشگاه او شرمنده نشويم. اين چيزها كه ميگذرند.
حرفش تمام شد، عصبانيت آن چند نفر هم به پايان رسيد.
براي افطار، دوستش را دعوت كرد و براي او رانندهاي فرستاد تا او را به خانهاش بياورد. وقتي دوستش رسيد، خودش و خانوادهاش، با پاي برهنه به استقبالش رفتند. مرد كه خجالت كشيده بود، گفت: آخر آقا! مگر من چه كار كردم كه به استقبالم آمديد؟
استاد لبخندي زد و گفت: شما اولاد پيامبر هستيد. من به پيامبر(ص) و علي بن ابيطالب(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) علاقه خاصي دارم و شما را به چشم ديگري نگاه ميكنم.
لبخندي زد و دوستش را بوسيد و او را در آغوش گرفت و براي پذيرايي به اتاق برد.3
بعضي از پدرها با بچههايشان مثل يك دوست هستند. با آنها بازي ميكنند، ميخندند، صحبت ميكنند و به حرفهاي دوست خود گوش ميدهند. استاد مطهري نيز اينگونه بود. او براي فرزندانش، نامههاي پدرانهاي مينوشت. او در يكي از نامههايش نوشته بود: «فرزند عزيزم! نور چشم مكرم، علي آقا مطهري! از خداوند متعال سلامت و موفقيت و حسن عاقبت تو را مسئلت دارم. احوال الحمدلله عموماً خوب است. غالباً ذكري از شما هست. اميدوارم در امتحانات موفقيت كامل به دست آوري. فرزند عزيزم! دوستان و رفقايت، خصوصاً هم اتاقيهايت را از طرف من سلام برسان. اگر با هم به تهران آمديد، آنها را به منزل بياور كه موجب خوشحالي و مسرت ماست. در انتخاب دوست و رفيق بياندازه دقيق باش كه مار خوش خط و خال فراوان است. همچنين در مطالعه كتابهايي كه به دستت ميافتد، بر اطلاعات اسلامي و انسانيت بيفزا. اگر جلسههاي خوبي در تبريز هست، در آن شركت كن. اگر كتابي از اين دست لازم شده، پيغام بده برايت بفرستم. حتي الامكان از تلاوت روزي يك حزب قرآن كه فقط پنج دقيقه بيشتر طول نميكشد، مضايقه نكن و ثوابش را هديه روح مبارك حضرت رسول اكرم(ص) بنما كه موجب بركت عمر و موفقيت است انشاءالله! لازم به يادآوري نيست كه در انجام فرايض، نهايت دقت را داشته باش. احياناً ممكن است از طرف دانشجويان غيرمذهبي مواجه با برخي سؤالات بشويد كه جوابش را خود حاضر نداشته باشيد، براي من بنويس! مبلغ يك هزار و پانصد ريال توسط نامه فرستادم.
19/2/56
در نامهاي ديگر به دخترش سعيده چنين مينويسد: «نور چشم عزيزم، دختر گراميآم! سلامت و سعادت تو را از خداوند متعال همواره مسئلت داشته و دارم و خوشوقتم كه خداوند دعاهاي نيمه شب مرا درباره تو مستجاب فرموده و تو را سعادتمند و خوشبخت فرمود. من دوست دارم كه تو هر چه در دل داري، با من در ميان بگذاري به وسيله نامه يا حضوري، در هر زمينهاي و درباره هر مطلبي كه باشد، فرقي نميكند.
دختر عزيزم! خداوند متعال ميفرمايد: اگر نعمتي به شما دادم و شما قدر دانستيد و حقشناسي كرديد، بر نعمات خودم بر شما ميافزايم و اگر دچار طغيان و سركشي و كفران شديد، .. جانشين نعمت ميكنم».4
سرانجام استاد مطهريف در خيابان فخرآباد تهران، توسط شخصي وابسته به گروه فرقان به شهادت رسيد. ساعت هفت صبح روز چهارشنبه دوازدهم ارديبهشت ماه 1358 بود كه امام خميني پيام تسليت داد: «من فرزند بسيار عزيزي را از دست دادهام و در سوگ او نشستم كه از شخصيتهايي بوده كه حاصل عمرم محسوب ميشد. من اگرچه فرزند عزيزي كه پاره تنم بود، از دست دادم، لكن مفتخرم كه چنين فرزندان فداكاري در اسلام وجود داشته و دارد. مطهري كه در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود، رفت و به ملأ عام پيوست. مرحوم آقاي مطهري يك فرد بود، جنبههاي مختلف در او جمع شده بود و خدمتي كه به نسل جوان و ديگران كرده، كم كسي كرده است. آثاري كه از او هست، بياستثناء همه آثارش خوب است. انسانساز است. براي كشور خدمت كرده در آن خفقان. خدمتهاي بزرگ كرد، الين مرد عاليقدر. خداوند به حق رسول اكرم او را با رسول اكرم(ص) محضور بفرمايد».5
ماشين كه ايستاد، مرد را سوار كردند. استاد از او پرسيد: چرا بچهات را به دوش ميكشي، چه شده؟
مرد با ناراحتي گفت: مريض است. بايد در بيمارستان بستري شود، اما من پول ندارم! نميدانم چه كنم؟
استاد لبخندي زد و گفت: راضي هستي فرا او در بيمارستان بخوابانم؟
مرد كه از شوق بسيار، اشكش جاري شده بود، پاسخ داد: از خدا ميخواهم آقا!
آقاي مدني ماشين را روشن كرد و به طرف خانه مرد رفتند. روز بعد كودك را به بيمارستان بردند و استاد هزينه بستري شدن او را پرداخت و به آقاي مدني هم سفارش كرد: هر وقت از اين مريضها ديدي، به من بگو!1
نگاهي به برادرش كرد و گفت: محمدتقي! بيا با هم براي پدر و مادرمان مبلغي بفرستيم. محمدتقي با تعجب پاسخ داد: آخر آنها كه احتياج ندارند. برادر بزرگمان كمكشان ميكند. اين بار مرتضي لبخندي زد و گفت: «كمك به پدر و مادر باعث ميشود كه خداوند به انسان توفيق دهد. هرچه ما به آنها بيشتر كمك كنيم و از ما راضي باشيم، خداوند هم توفيقات ما را بيشتر ميكند.
هميشه همين طور بود. هرگاه پدر و مادرش را ميديد، دست آنها را ميبوسيد. بچهها هم اين كار را از پدرشان ياد گرفتند و دست پدربزرگ و مادربزرگشان را ميبوسيدند و با احترام كنار آنها مينشستند.
از بچهها درباره دوستانشان ميپرسيد: دوست، شخصيت انسان را تغيير ميدهد. مراقب باشيد دوستان شما چه كساني هستند؟
او مدام اين شعر را براي آنها ميخواند:
«تو اول بگو باكيان دوستي (زيستي)
پس آنكه بگويم كه تو كيستي»
وقتش را طوري تنظيم كرده بود كه به همه كارها برسد؛ مطالعه، نوشتن، باغباني، آبياري گلها، اسب سواري، پيادهروي، گفتن قصههايي از قرآن و آثار ادبي براي فرزندانش، ديدار پدر و مادر و اقوامش، كمك در كارخانه، رسيدگي به درس و مشق بچهها و... . هميشه سفارش ميكرد: «نبايد وقت را تلف كرد. هرچه از دست برود، .. شدني است، الا عمر و وقت».
مجتبي كار نادرستي انجام داده بود. پدر با ناراحتي نگاهش كرد و به او تذكر داد: پسرم! كار شما درست نبوده است.
گاهي كه موضوع خيلي جدي بود، پدر قهر ميكرد و مجتبي با وجود خردسالياش، احساس عجيبي ميكرد. انگار دنيا برايش تاريك ميشد. دلش خيلي ميگرفت. او از پدر معذرت ميخواست و ديگر خطايش را تكرار نميكرد.
عاليه خانم داشت از سفر زيارتي مشهد برميگشت. مرتضي، پنير، كره و نان تازه گرفت و صبحانه را حاضر كرد و هديهاي براي همسرش خريد. او خانه را نيز جارو كرد. همه جا مرتب بود. به اتاق بچهها رفت. آنها را صدا كرد و گفت: بياحترامي است مادرتان بيايد و شما خواب باشيد.» بچهها بلند شدند و مثل پدرشان به استقبال مادر رفتند.2
دور هم توي اتاق نشسته بودند. استاد هندوانهاي را با دقت بريد و يكي يكي دست بچهها داد. فرزندانش با شادي مشغول خوردن هندوانه شدند. هيچ كدام حتي براي لحظهاي فكر نكردند كه هندوانه ديگري بيشتر است. مطمئن بودند پدر مثل هميشه، به اندازه و درست به آنها خوراكي داده است.
چند تن از روحانيان محله نزد او آمدند و گفتند: فلاني مدام به شما و كتابهايتان بد و بيراه ميگويد. ديگر ما را كلافه كرده. اجازه بدهيد او را برداريم و شخص ديگري را بياوريم.
با ناراحتي پاسخ داد: نه! آن بنده خدا هشت فرزند دارد. خدا نكند ما باعث شويم از نان خوردن بيفتد. توهين به من اشكالي ندارد. قاضي نهايي خداست. دعا كنيد در پيشگاه او شرمنده نشويم. اين چيزها كه ميگذرند.
حرفش تمام شد، عصبانيت آن چند نفر هم به پايان رسيد.
براي افطار، دوستش را دعوت كرد و براي او رانندهاي فرستاد تا او را به خانهاش بياورد. وقتي دوستش رسيد، خودش و خانوادهاش، با پاي برهنه به استقبالش رفتند. مرد كه خجالت كشيده بود، گفت: آخر آقا! مگر من چه كار كردم كه به استقبالم آمديد؟
استاد لبخندي زد و گفت: شما اولاد پيامبر هستيد. من به پيامبر(ص) و علي بن ابيطالب(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) علاقه خاصي دارم و شما را به چشم ديگري نگاه ميكنم.
لبخندي زد و دوستش را بوسيد و او را در آغوش گرفت و براي پذيرايي به اتاق برد.3
بعضي از پدرها با بچههايشان مثل يك دوست هستند. با آنها بازي ميكنند، ميخندند، صحبت ميكنند و به حرفهاي دوست خود گوش ميدهند. استاد مطهري نيز اينگونه بود. او براي فرزندانش، نامههاي پدرانهاي مينوشت. او در يكي از نامههايش نوشته بود: «فرزند عزيزم! نور چشم مكرم، علي آقا مطهري! از خداوند متعال سلامت و موفقيت و حسن عاقبت تو را مسئلت دارم. احوال الحمدلله عموماً خوب است. غالباً ذكري از شما هست. اميدوارم در امتحانات موفقيت كامل به دست آوري. فرزند عزيزم! دوستان و رفقايت، خصوصاً هم اتاقيهايت را از طرف من سلام برسان. اگر با هم به تهران آمديد، آنها را به منزل بياور كه موجب خوشحالي و مسرت ماست. در انتخاب دوست و رفيق بياندازه دقيق باش كه مار خوش خط و خال فراوان است. همچنين در مطالعه كتابهايي كه به دستت ميافتد، بر اطلاعات اسلامي و انسانيت بيفزا. اگر جلسههاي خوبي در تبريز هست، در آن شركت كن. اگر كتابي از اين دست لازم شده، پيغام بده برايت بفرستم. حتي الامكان از تلاوت روزي يك حزب قرآن كه فقط پنج دقيقه بيشتر طول نميكشد، مضايقه نكن و ثوابش را هديه روح مبارك حضرت رسول اكرم(ص) بنما كه موجب بركت عمر و موفقيت است انشاءالله! لازم به يادآوري نيست كه در انجام فرايض، نهايت دقت را داشته باش. احياناً ممكن است از طرف دانشجويان غيرمذهبي مواجه با برخي سؤالات بشويد كه جوابش را خود حاضر نداشته باشيد، براي من بنويس! مبلغ يك هزار و پانصد ريال توسط نامه فرستادم.
19/2/56
در نامهاي ديگر به دخترش سعيده چنين مينويسد: «نور چشم عزيزم، دختر گراميآم! سلامت و سعادت تو را از خداوند متعال همواره مسئلت داشته و دارم و خوشوقتم كه خداوند دعاهاي نيمه شب مرا درباره تو مستجاب فرموده و تو را سعادتمند و خوشبخت فرمود. من دوست دارم كه تو هر چه در دل داري، با من در ميان بگذاري به وسيله نامه يا حضوري، در هر زمينهاي و درباره هر مطلبي كه باشد، فرقي نميكند.
دختر عزيزم! خداوند متعال ميفرمايد: اگر نعمتي به شما دادم و شما قدر دانستيد و حقشناسي كرديد، بر نعمات خودم بر شما ميافزايم و اگر دچار طغيان و سركشي و كفران شديد، .. جانشين نعمت ميكنم».4
سرانجام استاد مطهريف در خيابان فخرآباد تهران، توسط شخصي وابسته به گروه فرقان به شهادت رسيد. ساعت هفت صبح روز چهارشنبه دوازدهم ارديبهشت ماه 1358 بود كه امام خميني پيام تسليت داد: «من فرزند بسيار عزيزي را از دست دادهام و در سوگ او نشستم كه از شخصيتهايي بوده كه حاصل عمرم محسوب ميشد. من اگرچه فرزند عزيزي كه پاره تنم بود، از دست دادم، لكن مفتخرم كه چنين فرزندان فداكاري در اسلام وجود داشته و دارد. مطهري كه در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود، رفت و به ملأ عام پيوست. مرحوم آقاي مطهري يك فرد بود، جنبههاي مختلف در او جمع شده بود و خدمتي كه به نسل جوان و ديگران كرده، كم كسي كرده است. آثاري كه از او هست، بياستثناء همه آثارش خوب است. انسانساز است. براي كشور خدمت كرده در آن خفقان. خدمتهاي بزرگ كرد، الين مرد عاليقدر. خداوند به حق رسول اكرم او را با رسول اكرم(ص) محضور بفرمايد».5
پي نوشت ها :
1.محمد خردمند، ديدار با ابرار 73 (مرزبان بيدار)، ص 148.
2. حسن ابراهيمزاده، از چشمه تا دريا، مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، ص 5.
3. نشريه ياران شاهد، شماره 5 و 6، فروردين و ارديبهشت 1385.
4. جلوههاي معلمي استاد مطهري، تهران، انتشارات مدرسه، 1378، چاپ 8، صص 41 و 42.
5. مجله ياران شاهد، ش 5 و 6، فروردين و ارديبهشت 1385.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}